- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و شهادت حضرت عباس علیه السلام
کـنار پیکـر خود الـتهاب را حس کرد حـضور شعـلهورِ آفـتاب را حس کرد هنوز نبضِ نگـاهش سرِ تـپیدن داشت که گرمیِ نفسِ هم رکاب را حس کرد و پیش از آن که بگوید: برادرم دریاب حضور فاطمه را، بوتراب را، حس کرد نگاه ملـتـمـس او خـیال پرسـش داشت که در تبسّم زهرا جواب را حس کرد عطش سراغ وی آمد ولی نگفت انگار صدای گـریۀ بـانوی آب را حس کرد لبان زخمیِ فرق سرش دوباره شکفت چه خوب زخم گلوی رباب را حس کرد به عمقِ آبی چـشمان او کسی پی بُرد که در تلاطم دریا سراب را حس کرد کـدام داغ به جـان امامِ عـشق نشـست که با تمام وجود التهـاب را حس کرد همین که ماه به یـاد دو دستِ او افـتاد قـلـم قــلـم شـدنِ آفـتـاب را حـس کـرد و شیههای و سواری که میشود از دور خروشِ شعله ورِ انقـلاب را حس کرد
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت عباس علیه السلام
وقتی رَجَز میخوانْد میدان زیر و رو شد کـوفـیِ تــرسـو بـاز هـم بـیآبـرو شـد لـرزیـد مـیـدان زیـرِ پـاهایِ عـلـمـدار صِفـِّیْن با تکـبیرِ حـیـدر رو به رو شد در برقِ چـشمش قوّتِ تیغِ علی داشت دسـتِ خـدا در آسـتـیـنی تـازه رو شـد ارثِ امـیر الـمؤمـنین بر قـلبِ کین زد ذکـرِ لـبِ زهـرا دمِ یـا حـیُّ و هـو شد آبِ فرات از شرمِ لبهایش تَرَک خورد شـطّـی خـمـارِ لحـظـۀ نابِ وضـو شد سرمـایـۀ امُّ البـنـین لب تشـنه جان داد کـوثر رسید و مادر و غمخوارِ او شد در علقمه یا فاطمه گفت و زمین خورد نـدبـه نـدایِ روضـههایِ هـر گـلـو شد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت عباس علیه السلام قبل از شهادت
با منِ تشنه لب اِی مشک وفـاداری کن دلِ اهل حرم این جاست تو دلداری کن هـمـره آبِ درونت بـه زمـین میریـزد آبـرویـم بـه بـر یــار، خــریــداری کـن خـواهم آبی بـبـرم بهر گـلـویی کوچک آه اِی مشکِ زمین خورده مرا یاری کن یاد لبهای حـسین آب نخـوردم هـرگز یاد مظلومی او باش تو غـمخواری کن دستم از بازوی من قطع شد و با دندان سوی خـیـمه بَرَمَت یـاریِ بیـماری کن من عـلـمـدار سـپـاهـم به زمـین افـتـادم بهـر یـاریّ تـنـم خـیـز عـلـمـداری کـن آبـرویم به بر فـاطـمه رفت از خجـلـت با منِ تـشنه لب ای مشک وفاداری کن
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیه السلام در شهادت حضرت علی اکبر علیه السلام
خیز از جا و از این زندگیام سیر مکن با غمت جان مرا پـیـرتر از پیر مکن نیست عضوی به تنت شبه علیاکبر من با چنین حال علی سعی به تکبیر مکن قـوت پـیکـر من رفت ز دسـتـم پـسرم دیده بگشا پدرت را تو زمینگیر مکن لشکری خنده کنان خیره به احوال من است داغ قلبم تو در این هلهله تکـثـیر مکن عـمّـه آمد ز حـرم نـالـه زنـد یا ولـدی پاسخـش گو پسرم جان پدر دیـر مکن میرسـد زمـزمۀ رفـتن جـان از بـدنم خود نمایی کن و این زمزمه تعبیر مکن گر نخیزی تو ز جا صفحۀ عمرم سوزد اینچـنین آخـر کارم تو به تحریر مکن
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت علی اکبر علیه السلام
در وقت رزم دل ز همه میبری علی پا در رکاب میزنی و محـشری علی ابـرو نهان کن از نظر خـیـرهٔ حـسود آئـیـنـهدار صورت پـیـغـمـبـری عـلـی قامت مگو قـیـامت زهـراست قـامـتت چون او در دفاع ز امامت، سری علی گــرم طـواف روی تـو آل ابــوتــراب غـرق عـبـادتی و خـدا مـنـظـری علی وصفت همین بس است که در کوی رب عشق شـه زاده حــرم، عـلیّ اکـبـری عــلـی وجه غیور هر غـضبت وقت حـملهها گاه رجز تو منـتـسب از حـیدری علی بین خطوط روی جبینت پُر از خداست ابن الحـسین لـیـلی لـیـلای کـربـلاست نـور خـدا ز صورت تو دیـده میشود پـیـغـمـبـرانه بر هـمه تـابـیـده میشود شـمـشاد قـامتی و به شـمـشـیر کوفیان گـلـبرگ ها ز سـاقۀ تو چـیـده میشود مثل بـلـور شـیـشهای سنگ خوردهای با بـوسهای وجـود تو پاشـیـده میشود شمشیر اهـل کوفه چه آورده بر سرت هر گوشهای ز دشت تنت دیده میشود جسمی که زیر ضربه به هم ریخته چسان هر تکهای به روی عـبا چیده میشود بـر نـالـههـای مـمـتـد بـابـا کــنــار تـو از سوی لشگری همه خـندیده میشود قـلـبی که از تـمـام تـنـت پـارهتـر شده با هـر صدای قـهـقـه رنجـیـده میشود دنـبـال زیـنـب آمـده سـقـای عـالـمـیـن فـریـاد میزنـنـد که وای از دل حسین
: امتیاز
|
شهادت حضرت علی اکبر علیه السلام
چون وقت جـدال پـسـر خـون خدا شد ناله ز دل اهـل زمین رو به سـمـا شد فـریـاد کـشـیـدند هـمـۀ خـیـمـۀ سلطان اکـبـر رود ای اهل حـرم جانب میدان هم پیر و جوان بهر علی دل نگـرانند گویا هـمۀ انس و ملک سیـنـه زنانـنـد اشک از بصر اهل سما رو به زمین است سـوزان دل عـبـاس یـل اُمّ بنـیـن است اکـبـر رود ای اهل حـرم جانب میدان
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت علی اکبر علیه السلام
خورشید شد سوار فلک بیقرار رفت از مرکـب امـیـد پـدر شـهـسـوار رفت میریخت برگ و بر ز درختان سبز پوش آمـد ز راه بـاد خـزان تـا بـهـار رفـت اشکی بدل به خـون جگـر شد قدم قدم روح زلال از بـدن چـشـمـهسار رفت خُـلـقا و منـطـقا گـوهـر ناب خلـق بود گـنج عـیان ز کیسه این روزگار رفت مانـنـد تــیــر پَــر زده از چـلـۀ کـمـان شمشیرِ قامت آخت و چون ذوالفقار رفت خود از سـر سـپـاه ز سـیـر قـدش فتاد تا بین دشت آن قد چون کوهسار رفت مـیـدان هـمـه قـلـمـرو ابـر سـیـاه بـود تا آفـتـاب سر زد و دشـمن کـنـار رفت از موی و روی او شده گم صبح و شام کفر در بین دشت جـلوۀ لـیـل و نهار رفت مانند سیـل حـمـله او لشگـری شکافت از میـمـنـه به مـیـسره با اقـتـدار رفت با شعـلـههای تـیغ عـلـی روح دشمنان از تن فـرار کرد و شبـیه شـرار رفت از گـردبـادِ تـیـغ عـلـی در امـان نـبود هرکس رسید تا به فلک چون غبار رفت تا که ز رعد و برق عمودی فلک شکافت تاب از قـرار دامـن آن بیقـرار رفت کوچه برای پـیکر او دشـمـنـش گشود بـیاخـتـیـار در وسـط نـیـزهزار رفت خـورشید در محـاصره ابر تـیـره بود باران شروع گشت و تنش زیر بار رفت دست از تن عـلـی نکـشـیـدند دشـمنان هر سوی چون ستارۀ دنباله دار رفت باران نیزه دُرِّ نجف نه عـقـیق ساخت از دست تکه تکه آن خوش عیار رفت هر کس رسید برگی از آن گل ربود و بُرد آنگونه که دگـر اثـر از گـلعـذار رفت بر پـارههـای او نـنـهـد تا قـدم حـسیـن زانـو کـشید و در وسط لالـهزار رفت تـغـیـیـر کـرد مـیـوۀ جـان حـسـیـن، آه آمـد شبـیه سیب ولی چـون انـار رفت با صد هـزار چشم بـبـیـند مگر حسین باز آن تنی که زیر سنان بیشمار رفت ناچار شد به خاطره دل خوش کند، فقط چندین پَر از علی به حرم یادگار رفت
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیه السلام در شهادت حضرت علی اکبر علیه السلام
من چگونه سوی خیمه خبرت را ببرم؟ خبــر ریخـتــن بــال و پرت را بـبـرم واژههای بدنت سخت به هم ریخته است سینهات یا جگرت یا که سرت را ببرم؟ مثل مـادر وسـط کوچه گرفـتـار شدی تـن پـامــال شـده در گـذرت را بـبـرم ولـدی لـب بـزن و نـام مـرا بـاز بـبـر تا به هـمـراه نسـیم این اثـرت را ببرم ارباً اربا تر از این قامت تو قلب من است چـونکه بایـد بدن مخـتـصرت را ببرم میوههای لب تو روی زمین ریخته است بــا عـبـا آمــدهام تــا ثـمـرت را بـبـرم بت شکن بودی وپیش از همه مبعوث شدی حــالـیــا آمــدهام تــا تـبـرت را بـبــرم شبه پیغمبر من معجزهها داری، حیف! قسـمت من شـده شق القـمرت را ببرم سفرهات پهن شده در همۀ دشت، کریم! سهم من هم شده سوز سحرت را ببرم لشـگر روبـرویت «آکلة الاکـباد» اسـت کاش میشد که علی جان جگرت را ببرم بدنی نیسـت که تشـیـیـع کنم، مجبـورم تکّه تکّه تـنی از دور و بَـرت را ببرم ترسم این است که لب بر لب تو جان بدهد بگُـذار ایــن پـدر محـتضـرت را ببرم مادرت نیست ولی منتظر سوغات است! عطر گیسوی تو از این سفرت را ببرم
: امتیاز
|
شهادت حضرت علی اکبر علیه السلام
افـتاد و پیـش چـشم پـدر پا کـشیده شد کار عـلـی ببـین به کجـاها کـشـیده شد دستی کشید موی سیاهش، عجیب بود هنگـام ظهـر شب به درازا کشیده شد هرکس به شوق پیروهنش چنگ میزد و بیـن سـپـاه کـار بـه دعـوا کـشـیـده شد بیاخـتـیـار نـیـزه به پهـلـوش تا رسید ذهنم به سمت حضرت زهرا کشیده شد نقـش علی به لـوح دلـم تکّه تکّه و… نقش حسین با کمری «تـا» کشیده شد جسم پسر شبـیه به زهـرا شد و سپس جـسم پـدر شبـیـه به مـولا کـشـیده شد جا شد تـمام قـامت طوبی به یک عـبا کـار عـلی ببـین به کجـاهـا کـشیده شد
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیه السلام در شهادت حضرت علی اکبر علیه السلام
با خَلق و خُلق و منطق احمد نمای تو با خشم و دست و بازوی خیبر گشای تو از یک طرف پیمبر و از یک طرف علی جز تو که قادر است نشیند به جای تو؟ برخـیز با حـسین، غـدیـری به پا بکن تا اینکه خـصم فـاطمه افـتد به پای تو در لشگری که اسم تو هم کشته میدهد صد نسل منقرض کند این حملههای تو ترس من از نگاه بد این جماعت است میخـوانم «ان یکـاد» همیشه برای تو تا دور میشـوی دل من شـور میزند خـیـره شده سکـیـنه به هر ردّ پای تو دیگـر چرا صـدای اذانـت نـمیرسـد؟ پس کـو نـوای دلکـش آن ربّـنـای تو؟ اینهای و هوی و هلهله ترسانده خیمه را وقـتـی نـمیرسـد به رقـیـه صـدای تو جز شرق تا به غرب همین دشت نینوا جـایی نـرفـتـه پـیکـر از هم جـدای تو
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت علی اکبر علیه السلام
جُـنـبـشـی بیـن آسـمـانها بـود شورشی تا به عرشِ اعلا بود چـشمهای فـرشتگـان مبـهـوت به جـوانـی، پـیــمـبـر آسـا بود مرتـضایی به شکـلِ پـیـغـمـبر یا حـسـیـنـی که عـالـم آرا بود محشری میرود به رویِ زمین یـا قــیــامِ قـیـامـت آنـجـا بــود اینکه پشتِ سرش روانه شده است آیـۀ « و ان یـکـاد» زهـرا بـود نـه فـقــط دل زِ کــربـلا بُــرده با شکوهـش دل از خـدا بُـرده لــرزه بـر جـان دشـت اُفـتــاده از حـسـیـنیتـریـن نـبــی زاده کـیـست این گـردبـاد پـیـچـیـده کـه خــدا تـیــغ در کَـفـَش داده کیست این مرد غیرتِ طوفان کـیـست این سـر فـرازِ دلـداده هـمـه گـفـتـنـد کـه خـدا انگـار بـاز پـیــغـمـبــری فــرسـتــاده از نــژاد عـلـی بـه نـامِ عــلـی مـثـل عــبــاس کــوهِ اِســتــاده بـاز دریـــای ایـسـتــاده بـبـیـن شــورِ رزمِ امـیـر زاده بـبــیـن قـدمـی زد زمیـن تـلاطـم کرد لشکری دست و پای خود گم کرد خـویـش را قـبـلـهگـاهِ مـیدان و کـعـبـه را قـبـلـهگـاه دوم کـرد آسـمـان را بـه خـاک میدوزد ایـنـکه بر حـادثـه تـبـسّـم کـرد شور آتشفشان شروع شده است مـرتـضی گـوئـیـا تجـسّـم کرد اینکه از کُـشته پـشته میسازد بـا لـب تـیـغ خـود تـکـلّـم کـرد رجـزش دشت را بـهم پیـچـاند نعـرهای زد زمـانه را لـرزاند تـشـنگی میبَـرَد تـوانش حیف خـشکتر میشود لبانش حیف پیـشِ چـشـمانِ خستهاش انگار تیره شد، تـیـره آسـمانش حیف نَــفَـسـش در شـمــاره اُفــتــاده خسته شد دستِ پُر توانش حیف مَرکبِ زخـمی از نَـفَـس اُفـتاد رفت در بیـنِ دشمـنانش حیف ناگهـان ضربهای زد از پـهـلو نیزهای سمتِ استخوانش حیف بر زمـیـنـش زد از سرِ زینش پــدرش آمــده بــه بـالــیــنــش چشمت از حال من خـبر دارد پــدرت دسـت بـر کـمــر دارد هـمـه فـهـمـیــدهانــد بــابــایـت حـالـتی مـثـل مـحـتـضـر دارد تـیغ هـایی که هست اطـرافـت چــقــدر لَـخــتــۀ جـگــر دارد دستِ لـرزانِ من کجـا و تنت؟ کـه تـو را تـکّـه تـکّـه بـردارد خُـرد شـد اسـتـخـوانت امـا نـه اسـتـخـوانـی تنـت مـگـر دارد نَـکــنَــد از بَـــرِ پــدر بِــرَوی خـون من گردنت اگـر بِـرَوی بـیتـو تـنـهـای کــربـلا شـدهام بـیتـو اُفـتـادهتـر زِ پـا شــدهام من که سروی شـکـسـتهام بابا بیتو غمگـینترین صدا شدهام نوکِ انگشتهایشان این سوست عـاقـبت دست بر عـصا شدهام بـیتـو بـازیـچـۀ نـگــاه هــمـه بیتو مـجـروح خـنـدهها شدهام همه کـف میزنند و میخـندند بِـیـنِ ایـنــان چه آشـنـا شــدهام از کـنـارت چـگـونه برخـیـزم خاک بـایـد به روی سر ریـزم حجمی از خون و نیزه و تیری حجمی از زخمهای دلـگـیـری حجمی از خُردههای یک ساقه حـلـقـههـایِ جـدایِ زنـجـیـری حجمی از تیغهای لب پَرِ سرخ حجمی از تکههای شمـشـیری حـجـمی از پـارههای پـاشـیـده غرقِ صد ضربۀ نَـفَـس گیری حـجـمی از پـیـکـرِ پــراکـنــده در سـراشـیـبـی و سـرازیـری بـه دلــم تـیــرِ آتـشـیـن نــزنـی پـیـرمَـردَم مـرا زمـیـن نـزنـی
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیه السلام در شهادت حضرت علی اکبر علیه السلام
سخت است وداع پدری با پسر خویش سخت است پسر دل ببرد از پدر خویش بـگـذار زبان در دهـن حـضرت بـابـا تا کـام بـگـیـرد پدرت از ثـمر خویش آرام بـرو راه کـمی پـیـش دو چـشـمـم آرام بـرو از بـغـل هـمـسـفـر خـویـش سخت است که از قامت تو چشم بپوشم من ماندم و بیتابی این چشم تر خویش هر چند که مـمـسوس در ذات خـدائی اما نظری کن پسرم دور و بر خویش رفتی و پدر ماند و دو تا چشم که تار است کُشتی پدرت را پسرم پشت سر خویش با کُـنـدۀ زانـو بـه سـویـت آمــدهام راه بیتو نکنم صاف علی جان کمر خویش بـایـد بـگـذارد پــدر پـیــر تــو اکــبــر با دست خودش بین عبایش جگر خویش دیگر به خـداونـد تـوان نـیست به پایم برخیز و ببر این پدر محتضر خویش
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت علی اکبر علیه السلام
چـقـدر لحن رجـزهاش به حـیدر رفته كیست این شیر كه بر اسب به منبر رفته؟ قـد و بالاش به باباش، به لیلا موهاش چشم و ابروش به جدش به پیمبر رفته رجـزش غرش شیرانۀ جاء الحق است هرچه كفتار و شغال است كجا در رفته؟ پـس كـجـائـیـد؟ بـیـائـیـد سـواران بـلا این جوان روی زمین حوصلهاش سر رفته خون به مهمانی شمشیر و خطر میرقصد باده با پای خود اینـبار به ساغر رفته شاه شمشاد قد از زین به زمین میافتد تبـر ای وای به پابـوس صنـوبر رفته باغبانی كه حسین است نمیدید ای كاش كه چهها بر سر این لالـۀ پـرپـر رفته گریه كمتر كنی ای آب كه از پیش فرات جای دوری كه نرفـته، لب كوثر رفته
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت علی اکبر علیه السلام
نـام زیـبـای کـسی آمد و چـشـمـم تر شد گریه کن بلکه کمی حال تو هم بهتر شد روضه خوان گفت: علی، کنده شد از جا قلبم هر کجـا نـام عـلـی بـود دلـم خـیـبـر شد روضه خوان گفت: علی، فاطمه آمد یادم گفت: سـادات بـبخـشـند، دلـم پـرپـر شد مصطفی سیرت و صورت، نبوی خصلت و خوی روضه خوان صبر کن این روضۀ پیغمبر شد باز هم گـفت: عـلی، بعد به تکـبـیر بلـند وسط روضه اذان گـفت، عـلیاکـبر شد حـیـرت لـشکـر از این بود نـبی میآمـد تـیـغ وقـتی که کـشـیـد آیـنـۀ حـیـدر شـد صفت آینه صدق است چو لشکر را دید پس به ناچار علی یک تنه یک لشکر شد به عـقـیق لب مولا عـطشی داشت علی به نگین بوسه که میزد لبش انگشتر شد آیۀ بـوسـه به لبهای عـلـی نـازل کـرد العطش خواند که تفسیر لبـش کـوثر شد باز برگشت به میدان، نه علی شد، نه نبی بـه نـگـاه پــدرش آیــنــهای دیـگــر شـد علی این بار حسین آمد و از برکت زخم زیر شمشیر تـنش گوئی که اکـبر تر شد سر به زانوی پدر داد و به رویش خندید روز هجران و شب فـرقت یار آخر شد
: امتیاز
|
شهادت حضرت علی اصغر علیه السلام
چـشمِ بـیـدارِ من و باز، شبی طولانی باز من بودم و حـیرانی و سرگـردانی خسته بودم، دلم از عالم و آدم پُـر بود از سـیاهیِ دلِ اهلِ زمین دلـخـور بود میشنیدم همه جا غربت فریادی را... ناگهان از همه سو، گریۀ نـوزادی را عطرِ مظلومیـتش دور و برم میپیچید گریۀ مـلـتـمسـش توی سرم میپـیچـید میشنـیـدم همه جا غربت فـریادش را چشم بستم که زِ خـاطر ببرم یادش را چشم بستم «وَ به رویای غریبی رفتم» خواب دیدم که به صحرای غریبی رفتم بـوی پیـمان شکـنی از همه جا میآمد از سراپـای زمین بـوی بـلا میآمد... ناگهان گوشِ دلم پُر شد از آهنگی تلخ خستگی بود و صدای عطش و جنگی تلخ چشمم افتاد به مردی که دودستش پُر بود مرد، از دستِ اهالیِ زمین دلخور بود روی دستش پسرش بود که سربازش بود آخرین یار پدر، لحظۀ پروازش بود... تیر برخواست که آرام کـند کودک را تا که سیـراب کند حـنجـرۀ کوچک را بعد از آن تیر سه سر بود و گلویی پاره چشمِ حیران پدر بود و گـلویی پاره... گـفت: رفـتی دل بابای تو تـنهـاتـر شد از همین لحظه که رفتی پدرت بیسر شد کاسۀ عـمـرِ پـدر بیتـو به سـر میآید ساعـتـی منـتـظرم بـاش... پـدر میآید چـشـم او بسته شد و گـریـۀ او بند آمد ناگهـان بر لـبـش انگار که لبخـنـد آمد گریهاش قـطع شد اما شده چـشمانم تَر چشم وا کردم و گفتم: مددی یا اصغر
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رباب شهادت حضرت علی اصغر علیه السلام
انـگـار عـلـی مـادر تو شـیـر ندارد گریه نکن این قـدر که تأثـیر ندارد بیحال شدی و دل من ریخته برهم درمانـده شده فـرصت تأخـیر ندارد میگیرم از این قوم کمی آب برایت بابای تو ترس از غـمِ تحـقـیر ندارد ای مردم کوفه پسرم تشنۀ آب است این کودک عطشان که تقصیر ندارد یک مرد بیـاید بـبرد غـنچـۀ من را آبـش بـدهـد... مـادر او شیـر ندارد گفتند: "حسین آمده خود آب بنوشد" یک جرعۀ آب این همه تفسیر ندارد ای حرمله این بچه سرِ جنگ ندارد این کودک بیشیر که شمشیر ندارد تیری که به عباس زدی؟! وای خدایا این غـنچۀ من طاقت آن تیـر ندارد شادی نکنید این همه که مادرش افتاد شیر خواره زدن این همه تکبیر ندارد در خیمه رباب از غم او با دل خونین کاری بجز اشک و غم شبگیر ندارد گیرم که شکسته شده، بعد از علیاصغر ...گهواره دگر حاجت تعـمیر ندارد خوابش شده دامادی اصغر ولی انگار خواب دل هجران زده تعـبیر ندارد
: امتیاز
|
شهادت حضرت علی اصغر علیه السلام ( حالات حضرت رباب )
آسـمان تـشـنه، اشکها جاری چـشمها شور و زخـمها کاری در بـیـابـان خشک و سـوزانی مـاهـی تـشـنـه در بـغـل داری دست و پا میزند نگـاه فـرات آه بــاران، چـرا نـمـیبـاری؟! کـودکـی تـشـنـه بـاشـد امـا تـو دست را روی دست بگذاری؟!
: امتیاز
|
شهادت حضرت علی اصغر علیه السلام
زخم را اینبار بر قلب پدر میخـواستـند مـادر بیتاب را بیتـابتـر میخواستـند این هدف انگار با اهداف دیگر فرق داشت که برایش تیـر انـداز قـدر میخـواستـند دشمن نـام عـلـی بـودند... ورنه چـلـهها تیرشان تک شعبه هم میشد اگر میخواستند تیغ های ظالم بیرحم، خـون میریخـتـند نیزههای وحشی خونخوار، سر میخواستند از کـبوتـرها کـبـوتروار تر پـرواز کرد گرچه او را کودکی بی بال و پر میخواستند
: امتیاز
|
شهادت حضرت علی اصغر علیه السلام
مگر که گریه کـند چاه زمـزمی دیگر که خشک مانده لب ذبح اعظمی دیگر امید، مشک عمو بود و هر کسی میگفت رباب گریه نکن صبر کن کمی دیگر عـمودِ خیمه رطبهای تـازه میریزد اگـر اراده کـنـد بــاز مـریـمـی دیـگـر ولی رباب که سر گرم ذکر یارب بود غمی نداشت بخـواهد خـدا غمی دیگر دل از تـمامی عـالـم بُـرید و با لبخـنـد روانه کرد عـلـی را به عـالـمی دیگر رباب آب شد اما علی که آب نخواست سه جرعه آمد و نوشید مرهمی دیگر دو دست خالی خود را تکان تکان میداد که جز خیال علی نیست همدمی دیگر
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت قاسم علیه السلام
خورشید تـیـره با رخ او زرد میشود یک کوه نار پیش رخش سرد میشود رنگ تمام جنگ جمل دیـدههای دشت بـا گـفـتـن انابـن حـسـن زرد میشـود پیروز رزم بیشک و تردید قاسم است وقتی که دشت مـاریه پُر گرد میشود تا تیغ را بروی سرش بُرد عمه گفت: دارد گـل بـــرادر مـن مــرد مـیشـود در این میان بگوش صدای عمو رسید ذکـر حـسین فـاطـمـه بـرگـرد میشود ناگه در این حماسۀ زیبا و پر خروش فـریـادهای فـاطـمـتـا مـیرسد بگـوش تیغ عدو به فرق سرش جا گرفت و بعد آن قطره نیز راه به دریا گرفت و بعد بــاران تـیـرهـا بـه تـن او شـدیــد شـد از تیر لالههای تنش بو گرفت و بعد… همچون پرندههای شکاری به او رسید ارباب عشق دست به زانو گرفت و بعد… قـاسـم به روی دامن سـلـطـان کـربـلا از هرچه جز عموی خودش رو گرفت و بعد در لحظهای به پیش عمو بود و هیچکس او روی دامـن پــدر افــتــاد از نــفـس
: امتیاز
|
زبانحال حضرت قاسم علیه السلام با سیدالشهدا علیه السلام
سیزده سال است هرجا غصهام را دیدهای زودتر از دیگـران حال مرا پـرسـیدهای حس نکردم که یتیمم با تو در این سالها نجمه آورده لباس پاک و خوشبـوی مرا خواهر تو شانه کرده ای عمو موی مرا لطف کن این بار آخر هم مرا اکبر بدان مست هم هـستـند در آغـوش هم افتادهها میخـورد بر یکـدگر لبهـای جـام بادهها قلبم از جا کنده شد قبل از سفر گریه نکن نه فـقـط مردان ما کشته شدن را دیدهاند بچههامان جـنگهای تن به تن را دیدهاند میگذارم بر سر خود تاج شاهـنـشـاه را
: امتیاز
|